-
ترس
یکشنبه 8 دی 1398 15:52
مهم نیست بقیه چقدر بهت بگن تو میتونی ، توتو از پسش برمیای ، تو انجامش میدی و.... و بعد از مدتی ، شاید بخاطر ایجاد حس انگیزه ، از تکنیک های دیگه ای مثل خرد کرنت استفاده کنن و بگن تو هیچی نمیشی ، تو بی عرضه ای تو..... ولی..... اونا نمیدونن انحام ندادن یه کار ، بخاطر بی عرضگی یه نفر نیست ، شاید بخاطر ترسهایی باشه که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آذر 1398 16:17
گاهی ادم مجبور میشه الکی لبخند بزنه تا جو سنگین نشه . من زیاد از این لبخندا میزنم ، ولی سوال مهمی که پیش میاد اینه که ، طرف مقابل میفهمه این خنده مصنوعیه یا نه ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آذر 1398 18:01
من واقعا دلم میخواد در مورد یه سری چیزا با,یه نفر حرف بزنم ، ولی متاسفانه اینقدری صمیمی نیستیم که بخوام این حرفا,رو باهاش مطرح کنم و این چندماه اخیر ، رابطه ی کمرنگمون کمرنگ تر شده.... اینکه چرا میخوام با اون حرف بزنم هم ، یه سواله که برام پیش اومده و در هاله ای از ابهامه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذر 1398 16:03
پارسال ، یه روز قبل از امروز ، جشن شب یلدا داشتیم تو امفی تئاتر دانشگاه . محری گفت همین الان زنگ بزنین به کسی که دوستش دارین و هر چی دلتون میخواد بهش بگین ، از فکرم گذشت که فردا تولد مامانه ، بهش زنگ بزنم تبریک بگم. ولی سر و صدا زیاد بود و با خودم گفتم فردا که روز تولدشه زنگ میزنم و حدس میزنین چی شد ؟ از خواب که بیدار...
-
بیا ندانیم
جمعه 15 آذر 1398 00:42
به اشپزخونه پناه میبرم و چه دلپذیره صدای هودی که باعث گم شدن صدای سرسام اور علمای اقتصاد و سیاست میشه و من برای لحظاتی هر چند کوتاه ، دور از هیاهوی اعتراضات و بوی بنزین ، آش روی گاز رو هم میزنم و صدای محو علما مثل خاطره ای دور از دوران کودکیم به گوشم میرسه و توصدای مخوف هود گم میشه و بعد بوی اش میپیچه تو مغزم و دیگه...
-
اثر پروانه ای ؟
یکشنبه 10 آذر 1398 13:53
این روزا خیلی دلم میخواد بیرون یه چرخی بزنم ، ولی متاسفانه کسی نیست همراهیم کنه: | تنهایی هم نمیخوام برم ، یه جورایی غم انگیزه تو این هوا تنها بری بیرون. هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر تنها باشم ! ولی هستم! دایره ی دوستانم دو نفرن که یکی میگه پول ندارم واسه بیرون رفتن و اون یکی هم هربار یه کاری براش پیش میاد! از سر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آذر 1398 12:48
گاهی وقتا دلم میخاد یکی باشه که بهش بگم دلم چی میخاد .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آبان 1398 09:47
چراااا زور همه به این اینترنت بیچاره میرسه چرا ؟؟؟؟
-
Helppppppppp
شنبه 25 آبان 1398 09:56
عاقا یه نفر بیاد به من بگه من باید با خودم چیکار کنم . کلا مدل من اینجوریه ، یه کاریو قراره انجام بدم ، یه هدف دارم حالا چه کوتاه مدت چه بلند مدت ، همش بهش فکر میکنم فکر میکنم فکر میکنم ولی هیچ قدمی برای عملی شدنش برنمیدارم. هی فکر میکنم اگه شکست بخورم چی؟ اگه بهش نرسم چی ؟ واسه همین اصلا شروعش نمیکنم و اخر سر از خودم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آبان 1398 00:42
در شهری زندگی میکنم که ابراز نکردن احساسات و پنهان کردنشون ، متانت به حساب میاد: | و کسی که این کارو کرده الگو قرار میگیره برای بقیه: | :|
-
پروفسور اسنیپ
یکشنبه 19 آبان 1398 23:59
قطعا هری پاتر یکی از فراموش نشدنی ترین فیلماییه که دیدم . تو اخرین سری ، وقتی هری اخرین قطره ی اشک اسنیپو میریزه تو جام و خاطراتشو میبینه ، زندگی غم انگیز اسنیپ میتونه اشک هر بیننده ای رو در بیاره: (( یه شخصیت منفور تبدیل به فرشته ی نجات میشه . چند سال پیش وقتی خبر مرگ الن ریکمن رو شنیدم شدیدااااا ناراحت شدم ؛ هر بار...
-
نیمه شب نوشت
سهشنبه 14 آبان 1398 01:30
خیلی بی انصافیه اگه تناسخ نباشه. ولی از اون بی انصافه نه تر میدونی چیه ؟ اینکه تو زندگی بعدی هم مجبور باشی بهش از دور نگاه کنی. خیلی دور... به این دوری که الان دارم نگاش میکنم... و یا ، شاید هرگز نشناسیش که بتونی حتی از این فاصله ی دور هم نگاش کنی ...
-
بیا بغلم
یکشنبه 12 آبان 1398 20:16
این گل رو وقتی از حیاط اوردم تا بزارم جلو پنجره ی اتاقم ، خیلی قشنگ و رعنا بود ؛ برگاش اینجوری وا نرفته بود ، صاف و صوف بود. یه روز دیدم دوتا از برگاش وا رفته ، گفتم شانس ما رو ببین تا دیروز قد علم کرده بود عین سرو الان واسه من اخم و تخم میکنه! یکم که وارسیش کردم دیدم عه ، داره گل میده!!! خیلی ذوق کردم ، چون فکر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبان 1398 00:49
فرق چایی شیرین و چایی تلخ ، فرق دوست داشتن و عشقه ؛ دوست داشتن اونجاست که خوشحال شدنش ، خوشحال شدنته عشق اونجاست که ، خوشحال شدنش ..... :) ( # میثم بهاران )
-
بی مصرف
یکشنبه 5 آبان 1398 13:46
-
....Not so good
پنجشنبه 2 آبان 1398 00:30
نفرت اصلا حس خوبی نیست . مخصوصا اگه ادم از خودش متنفر باشه . بدتر از اون ، کسیه که باعث شده این حس مخرب ، درون ادم بیدار شه و شروع کنه به نابود کردن همه چی ؛ تو خیابون که راه میوفته به همه نفرت میورزه ، همه وجودش نفرت ساطع میکنه و هیچ چیز از چشمای تیز بینش دور نمیمونه.... و یه مدت بعد ، وقتی یادش میوفته اولین بار کی...
-
ماذا فازا سیدی ؟؟
پنجشنبه 25 مهر 1398 00:02
چرا پشت سرش هی حرف میزنی و میگی قابل تحمل نیست ، خوبه که مجبور نیستی با همچین ادمی زندگی کنی ، این اومده معلم صبر من باشه و..... و بعد میری واسش تولد انچنانی میگیری و با کلی قلب و بوس واسش مینویسی بهترینم چه قدر خوبه که به دنیا اومدی !!!!! حالا من قربون صدقه ها و بغل های گرمتو باور کنم ، یا حرفایی که قراره پشت سرم بگی...
-
اخرین بار
سهشنبه 23 مهر 1398 12:57
قبلا به این نتیجه رسیده بودم که ، زمانی که فکر میکنی این اخرین باره ، درواقع اخرین بار نیست ؛ هیچوقت نمیتونی بگی کی اخرین بار بوده چون در واقع اخرین باری در کار نیست . زمانی که وسایلامو جمع کردم و برگشتم شهر خودمون ، فکر نمیکردم دیگه اون خابگاه رو ببینم ولی دیدم . شه شب هم موندم! اینبار هم فکر میکنم که اخرین باره که...
-
تامام
یکشنبه 21 مهر 1398 14:58
-
Five feet apart
یکشنبه 14 مهر 1398 23:29
زمستون بود یا بهار ؟ یادم نیست . ولی سر این فیلم چقدر گریه کردم من... خیلی از ته ته ته دل هم گریه کردماااا ... اون روزا دلم خیلی گرفته بود ، فکر کنم بیشتر از فیلم ، واسه خودم گریه میکردم! ولی فیلم قشنگیه
-
خواب عصرگاهی
شنبه 13 مهر 1398 19:39
خواب عصرهای پاییز رو دوست دارم . اینکه وقتی میخابی صبحه و بعد یه ساعت که بیدار شدی میبینی شب شده و یه مدت منگ میشی که من کی ام ؟ اینجا کجاست ؟ :)) و خب غروب رو هم نمیبینی که بعضی وقتا نعمتیه! میدونم همه تجربش کردن و میدونن چه شکلیه ولی خب دلم خواست در موردش حرف بزنم :)
-
what should i do
چهارشنبه 10 مهر 1398 13:42
what should I do ?
-
خاطرات سمج
سهشنبه 9 مهر 1398 00:23
یه روزایی هست که اینقدر حالت خوبه ، با,خودت میگی هرگز این روز رو فراموش نمیکنم! بعد چند سال ، وقتی دفتر خاطراتتو میخونی میبینی ای دل غافل! همچین روزی هم بوده و خبر نداشتی!!!! اماااااا ، امان خاطراتی که میخای فراموششون کنی ؛ مکانیسم عملشون دقیقا مثل اهنگ های سمجه ؛ اهنگی که یه گوشش میوفته ذهنت و هی تکرار میشه هی تکرار...
-
Beautiful
دوشنبه 8 مهر 1398 01:12
این حس خودشیفتگی از کجا پیداش شد نصف شبی ؟؟ شاید بخاطر اینه ایه که توش خودمو دیدم ، تا چند ساعت پیش پر گرد و خاک بود ولی الان داره برق میزنه .شایدم جو اتاق تمیز گرفتتم!!! یا شاید بخاطر موهای صاف و مرتبم بوده ؛ خیلی وقت بود موهامو اینقد مرتب ندیده بودم !!!! یا شاید بخاطر اینکه شبه ، بعضی شبا واقعا ادم عجیب غریب میشه ،...
-
چی شد ؟
یکشنبه 7 مهر 1398 01:19
مگه همین دیروز یک مهر نبود ؟ چطور الان هفتمه ؟؟؟ چرا روزا اینقدر سریع میگذرن ؟ تو این یه هفته دقیقا چه غلطی کردم من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مهر 1398 21:33
اساسا دین اومده تا به مردم کمک کنه به ارامش برسن ، نه اینکه سر هر موضوع کوچیکی ارامششون رو به هم بزنه. ادمایی که حرفهایی رو به خدا نسبت دادن و به خورد جماعتی دادن که هیچ استدلالی ندارن . ادمایی که اگه ازشون بپرسی خدا کیه ، چیه ، جوابی ندارن بهت بدن ولی وقتی بحث محدودیت های دینی میاد وسط ، چنان میرن بالای منبر که انگار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهر 1398 14:16
اولین اول مهری که محصل نبودم ! برای غلبه بر این تغییر بزرگ و شاید کمی ناراحت کننده ، بالاخره تکون خوردیم و با مهسا رفتیم بیرون .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریور 1398 19:48
امروز دقیقا یه هفتس که از خونه بیرون نرفتم: | این موفقیت بزرگ رو به خودم و تمام زنده های بی تحرک تبریک عرض میکنم: |
-
حیفففف
چهارشنبه 27 شهریور 1398 20:19
حیف ایییین همه غروب قشنگ که میبینمشون ولی نمیتونم به اون قشنگی که هستن ، عکسشونو تو گالریم داشته باشم :(( توان گوشی من در این حده. شما خودتون با قدرت تخیل ، واضح تر و زیبا تر ببینیدش ؛)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 شهریور 1398 11:12
فردای روزی که تو دانشگاه علاف بودیم ، سمیه زنگ زد گفت تو سایت واسه هر دومون فارغ التحصیل زده: | :|